Logo
تاریخ : شنبه 21 مرداد 1391
کد 23

آری علی، یاور مظلومان آرام رفت. روابط عمومی دانشگاه بناب

فُزتُ‌وَرَبِ‌الكَعبَه

شبي را باز مي‌آيد به ذهنم

كه نهان از راز آن آگاه نيست

بر در دروازة هفت آسمان

هيچكس را راه نيست.

شبي که ستاره مي‌پژمرد

شهاب غم مي‌خورد

زمان آرام مي‌مرد.

و مردي در خودش جان مي‌گرفت

از خداي خويش فرمان مي‌گرفت

نوش را از جام ايمان مي‌گرفت

اماجگر بر ماه دندان مي‌گرفت.

و آوازی حزینی:  ای قفس بسيار آزاري

چه مي‌خواهي دگر از مرغ بيماري!؟

كسي از خود گذر مي‌كرد

از دنيا حذر مي‌كرد

شب را قمر مي‌كرد

دل را سپر مي‌كرد

خيال بال و پر مي‌كرد

خدايش را خبر مي‌كرد

و برقبري نظر مي‌كرد.: نگفتي تو علي  تنهاست!؟

بر دل ماتمي عظمي‌ست!؟

نگفتي تو علي تنهاست!؟.

آسمان چون ابر مي‌بارد

غمش را در ميان كوچه مي‌كارد

سپيدي را به رو از شرم مي‌آرد.

محشري آري ميان كوچه‌ها برپاست

ميان طايران بسته‌پر اين نغمه برمي‌خواست: كمي آهسته‌تر اي مرد

اينجا بلاد مردمي رسواست !

چو در را نازنين مشتش گرفت

گو كسي پشتش گرفت: كمي آهسته‌تر اي مرد!

به دستي پيكرش را ناز كرد

چفت در را از كمر چون باز كرد.

به مسجد رفت

او كه بي‌حضورش آسمان مي‌مرد

شهاب غم مي‌خورد

زمان آرام مي‌مرد.

كسي را ديد خوابيده چو شيطاني

و گفتش: من كه مي‌دانم چه‌ها در آستين داري

به برخيزم بيا !

ديگر نمانده بهر من جاني !

مبادا خواب باشي

لحظه‌اي ناياب باشي

لحظة ديدار ياران است

دوري بس است

علي بي‌كس است !

اذان گو ناله كرد : الله‌اكبر

كس نمي‌آيد بخواند

چون نمازي ديگر ؟!

علي آرام برخاست

كمر را راست كرد

بغض را آغاز كرد

سفرة دل باز كرد

تا به عرش كبريا پرواز كرد

آري آري

او براي خالقش يكبار ديگر ناز كرد

كار عشق و عاشقي بالا گرفت

با خدايش ابن كعبه باز هم آوا گرفت

در سراي پاك لاغيرخدا مأوا گرفت

كسي يك مرتبه غوغا گرفت

جام رااز لب مولا گرفت

عكس يار از پيش چشم آيه‌اي اعلا گرفت.

خورشيد سحر آرام پيدا شد

گل فرق علي وا شد

و خون عشق از چهره هويدا شد

مَلَك غرق تماشا شد !

كمي آرام شد مولي

: خدا را شكر از اين نعمت عظمي

: تو اي زخم كهنه دگر سرگشادي

نداري علي زين جلي‌تر مرادي

خداوندا

نمي‌داني مگر !

اين زخم نيست

تيغ دشمن بيرحم نيست

زخم را زين پيشتر- در كوچه من ديدم

همانجا كه علي را بي‌سخن ديدم

همانجايي كه عشقم بال مي‌زد

كبود صورتش غم ساز مي‌زد

همانجايي كه مي‌گفتم نه و

او باز مي‌زد

همانجايي كه دستم بسته بود

دشمنم در خانه بود

خانه‌ام آتش نمود

خداوندا

همانجايي كه ديدم لاله‌ام پژمرد

به روي دستهايم بود

همانجايي كه ديدم ساقه‌اش را

تكه تكه، خرد خرد

همانجايي، كه ديدم، چشم طفلان

خيره بر من، واي ماسيده

كه شايد عشق خوابيده

كه بابا مشت‌ها ديده

و مادر باز خنديده

خداوندا، خدايا

من از آن پس، بارها و بارها

مرده بودم، مرده بودم، مرده بودم

چه ترس از زخم سر

من كه زخم جگر خورده‌ام.

نگو كه مي‌مانم.

چو طفل رها كرده مادر

در تب و تابم

فاطمه، آغوش گشاده

نگو كه در خوابم

خداوندا

ببين! اين هست راست

علي تو تنهاست !

خدا طاقت نياورد

آري آري، ز حرف علي

خدا هم كم آورد !

و فرمودش

: بخوان اي يار من يارت را

بنازد خداي تو نازت را

بگو بگو رازت را

بخوان خوش‌آوازت را

بزن محبوب من، سازت را

بگير پروازت را !

لحظة آخر صداي ساز برخاست

و در هفت آسمان آواز برخاست

: فُزتُ‌وَرَبِ‌الكَعبَه

در عرش خدا اين راز برپاست

: سبح اسم ربک الاعلی

علي آمد

علي آمد.

نوشته شده توسط سید مجتبی میری

  • نوشته شده
  • در شنبه 21 مرداد 1391
  • ساعت 10
  • توسط روابط عمومی
  • تعداد بازدید 832
نظرات شما
captcha refresh